فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

بی نظیرترین دختران دنیا

مهمونی رفتن تنهایی دخملی

.امروز عمو اسماعیل و زنعمو و اقااینا خونمون بودن.وقتی میخاستن برن تو هم با عمو رفتی منم گفتم عمو ببرت مغازه پیش بابا ولی برده بودنت خونه پیش علی.الان معلوم نیست اونجا داری چکار میکنی دلم حسابی شور میزنه .حتما حسابی اذیت میکنی.شایدم داری با علی بازی میکنی کاش یه عکس از علی کوچلوی ناز داشتم یا یه عکس از دوتاتون تا اینجا بزارم.دخمل نازم اولین مهمونی تنهاییتو رفتی خونه علی . البته علی هم چند روز پیش اومده بود خونه ی ما ومن چقدر دلم میخواست هر روز میومد پیشت.آخه خیلی دوست با ادب ومهربونیه تازه خیلی ناز و دوست داشتنیه. دلم برات تنگ شده. الان اومدی .وای فکر نمیکردم دل تو هم برای ما تنگ شده باشه .تا بابایی اوردت دویدی آبجیتو بوسیدی و بعد ه...
30 آبان 1392

قند لبای فاطمه

راستی فاطمه گلی مامان تازگیها تقریبا همه کلماتو میگه ولی کلمه هایی که تازه یاد گرفتی اینا هستن:                                                                                             ...
22 آبان 1392

تاسوعای حسینی شهادت برادر امام حسین عباس ابن علی(ع)

دامن  علقمه و باغ گل یاس یکیست قمر هاشمیان بین همه ناس یکیست سیر کردم عدد ابجد و دیدم بحساب نام زیبای اباصالح و عباس یکیست   شهادت سقای تشنه لبان و عموی بی نظیر کودکان نینوا  آتش به دل شیعیان زده .یا صاحب الامر تسلیت . ...
21 آبان 1392

مسافرت

سلام عزیزم منو ببخش که خیلی وقته نیومدم وبلاگت و از شیرین کاریات ننوشتم .مشغله زیاد بود و دومین علتش هم نداشتن دوربین بود .تو این چند وقت یه مسافرت داشتیم که به خاطر عروسی مزگان دختر عمه زهرات بود.خیلی بهت خوش گذشت  اول از هرجا رفتیم خونه عمه زهرا تا رسیدیم خونه شروع کردی شیطنت و فوری دوتا مجسمه خوشگل رو شکوندی اما عمو حسن و عمه از شیطنتت کیف میکردن و من جرات نداشتم که بهت تذکر بدم.بعداز ظهر هم که جشن جهاز برون مزگان بود و من تورو گذاشتم پیش بابایی و رفتم .بابایی هم تو رو برده بود بازار پیش عمو هات.که اونجا کار خرابی کرده بودی و زنگ زدن ومن اواخر جشن اومدم  و تو رو بردم حموم.عمه اینا دیر اومدن و منم براشون شام ماکارونی پختم.دختر ع...
21 آبان 1392

سالگردازدواج عمه لیلاوعمومیثم

روز آخر که میخواستیم بیاییم رفتیم خونه عمو احمد و بابایی به زنعمو اکرم پیشنهاد آش رشته داد.زنعمو هم زحمت کشید و یه آش خیلی خوشمزه درست کرد که عمه لیلا اینا هم اومدنودور هم بودیم از اونجایی که سالگرد ازدواج عمه لیلا و عمو میثم بود بابایی هم یه کیک که شبیه بره بود خرید اورد و من و زنعمو اکرم رفتیم بیرون و برای عمه کادو گرفتیم.خلاصه بعد نهار یه جشن کوچلو هم گرفتیم که تو وثنا و همتا وهستی یه کم نینای کردین و چند تا عکس هم گرفتیم که تو گوشی زنعمو اکرمه هروقت به دستم برسه برات اینجا میزارمش. ...
21 آبان 1392
1